شب نهم محرم ۹۵ استاد میرباقری

آنچه پیش رو دارید شب نهم جلسه سخنرانی آیت الله سید محمد مهدی میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم است که در دهه اول محرم الحرام سال ۹۵ در هیأت ثارالله قم (مدرسه فیضیه) برگزار شده است.

dl

 

ایشان در ادامه جلسه قبل بیان داشتند برای همراهی همه جانبه با ولی خدا شروطی لازم است. شرط اول تسلیم است که در مراحل بالا همه قوای انسان از اعضا و جوارح تا قلب و فکر همگی تسلیم هستند. مرحله بعد از تسلیم تصدیق معصوم است. مرحله بالاتر از آن وفا است یعنی هیچ جای خالی در خصوص هیچ عمل و قولی باقی نمی ماند و همه حقوق و عهدهایی که با معصوم بسته شده انجام شود. اما مرحله بالاتر آن نصیحت است که خیرخواهی محض برای امام می باشد. وجود مقدس قمر بنی هاشم واجد تمامی این درجات و مقامات می باشد و لذا شان والایی در نزد خدای متعال و اهل بیت علیهم السلام دارد.

درجات تسلیم در مقابل حجت الهی

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و اللعن علی اعدائهم اجمعین. قرآن کریم می فرماید: «وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکانُوا»(آل عمران/۱۴۶) امشب شب تاسوعا و متعلّق به وجود مقدس حضرت قمر بنی هاشم هست. یک جمله از زیارت نامه حضرت را ترجمه می کنم. «أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِیحَهِ لِخَلَفِ النَّبِیِّ الْمُرْسَلِ…. أَشْهَدُ أَنَّکَ لَمْ تَهِنْ وَ لَمْ تَنْکُلْ»(۱) در همین زیارت نامه کوتاهی که برای حضرت ذکر شده، خصوصیات و صفات ممتازی برای حضرت بیان شده است؛ ازجمله مقام تسلیم، تصدیق، وفا، نصیحت نسبت به امام، نکول نکردن، سستی نکردن در همراهی با امام علیه السلام بخشی از صفات این وجود نورانی است. یکی از صفاتی که ذکر شده، صفت تسلیم است. تسلیم بودن و خود سپاریِ نسبت به معصوم در آن جایی که خدای متعال به انسان اراده و اختیار داده است؛ زیرا آنجایی که به ما اختیار ندادند چه بخواهیم یا نخواهیم، «کَرْهاً» تابع هستیم. مشیت خدای متعال و اراده خدا و اولیائش، بر حیات ما جاری است. در آن بخشی که به ما اراده دادند، مسئولیت هم دادند و همیشه این دو با هم هستند. هرکجا اختیار هست، مسئولیت هم هست و انسان مورد بازخواست قرار می گیرد. آنچه که از ما خواستند این است که نسبت به معصوم یعنی نسبت به آن حجت معصومی که خدای متعال بین ما و خودش قرار داده، تسلیم باشیم و همه قوای ما، سلم در مقابل او باشد. تسلیم دامنه و طیف گسترده ای دارد؛ از تسلیم در عمل تا تسلیم در قلب. اگر انسان قلبش تسلیم نشد، فکرش تسلیم نشد؛ تسلیم در عمل واقع نخواهد شد. لذا از ما فقط این را نمی خواهند که ما در مقام عمل تبعیت بکنیم؛ بلکه تسلیم واقعی یعنی تسلیم در عمل، تسلیم در فکر و اندیشه. انسان اگر مدار فکر و محاسبه و تحلیلش، با معصوم و حجت خدا متفاوت شد؛ نمی تواند تسلیم عملی داشته باشد. اگر قلبش در مدار دیگری حرکت می کند، فکرش نمی تواند همراه معصوم باشد. لذا از ما خواستند همه امکانات و قوای خودمان را تسلیم حجت و ولی خدا بکنیم. در سوره «نساء» خدای متعال می فرماید «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً»(نساء/۶۵) پیغمبر ما! اینها ایمان شان کامل نمی شود، مومن نمی شوند مگر اینکه در مقام داوری، در همه مسائل، تو را حکَم قرار بدهند و تسلیم محض تو باشند و هرچه تو حکم کردی، بدون دل نگرانی، با آرامش دل، بپذیرند و تسلیم محض تو باشند. در حرکت به سمت اولیاء خدا این، قدم اول است؛ البته تمام راه نیست. با اینکه خود این امر تسلیم بودن نسبت به معصوم، یک وادی گسترده ای است که از تسلیم بودن چشم و گوش و زبان تا تسلیم بودن قلب و سرّ انسان، همه این مقامات را می گیرد. این امر یک برنامه جامعی می خواهد؛ ولی این، آغاز راه است؛ یعنی این طور نیست که اگر آدم تسلیم شد، رسیده است؛ بلکه کسی که تسلیم شد، تازه کار با او شروع می شود؛ که تطهیرش می کنند و بعد از تطهیر، حقیقت نور امام و ولایت امام در وجود انسان تجلی می کند و انسان به حقیقت ایمان و محبت و ولایت الله می رسد. در روایت ابوخالد کابلی به آن اشاره شده است. این، قدم اول است؛ تسلیم بودن. در برنامه جامعی که اولیاء خدا دارند، باید تسلیم باشیم.

جهاد فراگیر و همه جانبه جبهه نبی اکرم با ابلیس

در مقابل انبیاء الهی، جریان کفر است که یک لفظ یا گزاره نیست؛ بلکه یک جریان برنامه ریزی شده است که برای همه زندگی مردم، بر مدار پرستش غیر خدای متعال، تدبیر می کند. دعوا، بر سر همین پرستش خدای متعال و پرستش غیر خدای متعال است. دعوا، سر توحید است. وقتی جریان کفر و شرک و نفاق، در مقابل نبی اکرم و اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین شکل می گیرد، یک دستگاه پیچیده با یک تدبیر همه جانبه ای است که رو به پیش بوده و هر روز هم کارش پیچیده تر شده است تا برنامه ریزی پیچیده ای که امروز در دنیا به وسیله سازمان های بین المللی با تکیه به قدرت های بزرگ، بر علیه انبیاء و اولیاء الهی انجام می گیرد و همه زندگی بشر را می خواهند بر مدار فرهنگ مادی تدبیر بکنند. در مقابل این برنامه ریزی، انبیاء، وارد یک درگیری و جنگ همه جانبه می شوند و این درگیری و جنگ، یک افق بسیار گسترده ای دارد که خیلی اوقات ما سرّ این درگیری را هم نمی فهمیم و نمی دانیم چرا انبیاء با اینها درگیرند. به خاطر اینکه عمق کفر و شرک و نفاقی که در آن جبهه هست، برای ما آشکار نیست. وقتی به تدریج با انبیاء همراه شدیم، پرده ها کنار می رود و می فهمیم چرا انبیاء درگیر بودند و چرا این جریان را تحمل نمی کردند در این درگیری انواع مختلف جهاد هست: از درگیری باطنی با دستگاه باطل که در روایات گاهی از آن به «جهاد اکبر» تعبیر می شود که یک طرف وجود مقدس نبی اکرم و اهل بیت و اولیاء الهی هستند و یک طرف هم دستگاه شیطان که می خواهد انسان را مسخّر خودش کند، حضرت هم می خواهند انسان را رها بکند و به بندگی خدای متعال برساند. یک جنگ باطنی است و ما مخیّر هستیم که مملکت وجود خودمان را برای وجود مقدس نبی اکرم فتح کنیم و از قوای ایشان بشویم؛ و یا در اختیار شیطان قرار بگیریم و از قوای ابلیس و ملحق به ابلیس بشویم. می توانیم چشم و زبان و گوش معصوم، اولیاء خدا و پرچم داران حق باشیم یا چشم و زبان و گوش دشمنان حضرت و دستگاه ابلیس باشیم و این جهاد اکبر ما است که در این جهاد اکبر هم میدان دارِ اصلی، معصومین و وجود مقدس نبی اکرم هستند.

جهاد و درگیریِ با این فتنه همه جانبه است چنانچه قرآن می فرماید «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَهٌ»(بقره/۱۹۳) این فتنه بزرگ، همان فتنه ای است که با یک تدبیر و برنامه ریزی قلوب را متمایل به دنیا و اقامه کفر و هوی و اقامه خودپرستی و دنیا پرستی می کند. باید با این فتنه درگیر شد. یک بیان دیگری هم در قرآن هست که صف بندی و ملحق نشدن و پیروی نکردن با همه تدبیری که آنها می کنند را بیان می دارد «فَلا تُطِعِ الْکافِرینَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً کَبیراً»(فرقان/۵۲). جهاد کبیر به معنای تسلیم نشدن و اطاعت نکردن است. آنها تدبیر و برنامه ریزی می کنند و یک برنامه فراگیر دارند، جاذبه هایی هم برای آن درست می کنند؛ اما باید از آنها اطاعت نکرده و مسیر را جدا کرد. ما باید راه خودمان را برویم و آنها راه خودشان را. می بینید که خیلی کار سختی است. دشمن یک تدبیر و برنامه ریزی کرده که حاصل این برنامه ریزی به حسب ظاهر، یک نوع اقتدار ظاهری و رفاه و امنیت ظاهری است؛ ولی آدم باید مسیر دیگری را برود. این، یک مجاهده بزرگ در راه خدای متعال است که انسان، تسلیم برنامه ریزی کفر نشود. تسلیم نشدن در باطن و در ظاهر، نسبت به برنامه ریزی های آنها همان درگیری عظیم هست. گاهی کار خیلی سخت می شود و آن قدر درگیری، دقیق و لطیف می شود که به راحتی انسان نمی تواند بفهمد چرا این اتفاق می افتد. اگر هم فهمید، خیلی پر هزینه است. همه جا تسلیم بودن یک کار آسانی نیست. تسلیم بودن گاهی خیلی پر هزینه است. انسان را وارد یک وادی دشواری می کنند و جامعه را وارد یک درگیری عظیمی می کنند که پیامدهای خیلی عظیمی دارد. تسلیم بودنِ در این وادی، خیلی کار دشواری است.

حضرت امام رضوان الله تعالی علیه وقتی در همین دوازده محرم، قیام خودشان را آغاز کردند، کسی باور نمی کرد که این حرکتی که شروع می کنند، به یک حرکت بزرگ جهانی با این همه شهید و مشکلات اقتصادی و امثال اینها همراه باشد. وقتی انسان را در این راه می آورند، تسلیم شدن، پذیرفتن، اعتراض نکردن نسبت به حجت خدا، بخصوص اگر کسی دشواری های راه را دید، کار خیلی سختی است و بستگی دارد به اینکه آدم را وارد چه صحنه ای کنند. وجود مقدس قمر بنی هاشم، در عظیم ترین درگیری های تاریخ وارد شده و تسلیم محض بوده است. اگر الان برای ما مسئله، بعد از ۱۴۰۰ سال حل شده غیر از آن زمان است؛ زیرا آن زمان، خیلی ها که خودشان را بزرگ می دانستند و صحابی بودند و وجود مقدس نبی اکرم و امیرالمومنین و امام مجتبی را درک کرده بودند و شاگردی آن حضرات را کرده بودند، نمی توانستند بپذیرند که این راه، راه صوابی است. تسلیم شدن نسبت به وجود مقدس سیدالشهداء در این بلاء عظیم، در این امتحان سخت و سر باز نزدن و قوای خود را در اختیار معصوم قرار دادن قدم اول است.

تبعیت از معصوم در فهم؛ تصدیق امام در شرایط سخت

قدم دوم، تصدیق است. یعنی امام را عین صدق محض بدانی و شک و ریب و تکذیب نسبت به امام، در انسان پیدا نشود. خیلی ها در ته دل شان نسبت به حقانیت سیدالشهداء علیه السلام تردید کردند. ما یک تصدیق داریم، نقطه مقابلش از شک شروع می شود، بعد به ریب و بدگمانی می رسد، بعد به تکذیب ختم می شود. مقابل تصدیق، تکذیب است. انسان، معصوم را تکذیب می کند و می گوید: درست نیست، صدق نیست، فرمان خدا نیست، راه صواب نیست. اولش هم از یک تردید و شک آغاز می شود. انسان اگر در حقانیت جبهه انبیاء و اولیاء الهی تردید کرد این تردید، همین جا نمی ماند؛ بلکه شیطان، انسان را قدم به قدم پیش می برد تا به مقام ریب و بعد هم مقام تکذیب می رساند. تصدیق کردن معصومین و آنها را عین حق و صدق دانستن و شک نکردن در سختی ها بخصوص آنجایی که به حسب ظاهر با تعلقات ما درگیر می شود، کار بسیار سختی است؛ چون ما وقتی می خواهیم تصدیق کنیم، ترازوی ما، تعلقات ما هستند. ما همیشه هر کاری که در شبانه روز انجام می دهیم ترازوی مان را به میان می آوریم؛ حتی می خواهیم یک لقمه در دهان مان بگذاریم، ترازو می کنیم و باید یا نباید می گوییم و سبک سنگین می کنیم. می خواهیم یک خریدی بکنیم، درسی بخوانیم، درسی بدهیم، ازدواج کنیم، دوست انتخاب کنیم، ترازوی خود را به میان می آوریم. شاید این سبک سنگین کردن همان عقل عملی ما است. فقط تصدیق نظری نیست؛ یعنی علاوه بر اینکه عقل نظری و دستگاه فاهمه ما باید همراه باشد، دستگاه عقل عملی مان هم باید همراه باشد.

بسیاری از احکامی که از مسلمات اسلام است، در عقلانیت مدرن اصلاً قابل تصدیق نیست. شما می گویید ربا، چیز بدی است و قرآن با صراحت از آن منع می کند و می فرماید: آنهایی که شیطان مس و مُخبَّط شان کرده، ربا را مثل بیع می دانند. ولی در دستگاه مادی، با محاسبات عقلی، خیلی چیز خوبی است؛ البته نه با محاسبات نه عقل سالم بلکه یک محاسبات اشتباه صورت می گیرد که در آن اشتباه محاسباتی، اصلا بدون ربا نمی شود زندگی بکنی و مدار رشد اقتصادی، به ربا است.

تصدیق کردن، یعنی قوه فهم انسان، دنبال معصوم حرکت بکند و درکش از جهان و محاسباتش، صحیح بشود و البته باید قبل از آن ترازویی که سبک سنگین و زشت و زیبا می کند، تصدیق بکند که این هم خیلی کار سختی است.

هرچه معصوم یعنی حجتی که بین ما و خدا است انجام می دهد، ما باید او را تصدیق کنیم و به صدق او اعتراف بکنیم. این، بعد از تسلیم است؛ اینکه شک نکنیم، بد گمان نشویم، تکذیب نکنیم بخصوص وقتی انسان را در صحنه امتحان های خیلی سنگین قرار می دهند؛ زیرا در موقع امتحان های راحت مهم نیست و آنجا تصدیق کردن، خیلی معونه نمی خواهد. ولی یک موقع انسان را در یک صحنه ای می برند که هر چه محاسبه می کنی، می بینی محاسبات عادی جواب نمی دهد. اینجاست که باید متوجه باشیم که در آن شرایط آن حجت های الهی، آن اولیاء الهی همه غیب عالم را می بینند و ترازوی الهی آنها ترازوی عالم است و افق وزن کردن و سنجش شان، متناسب با دستگاه حضرت حق است؛ آنها می فهمند این کار، لازم است و باید باشد. همه به حضرت می گفتند: نروید؛ چون ترازو می کردند و می گفتند این کار، خوب نیست و به مصلحت نیست که به طرف کربلا و کوفه بروید؛ بلکه به یمن و جاهای دیگر بروید؛ اما حضرت می فرمود نه؛ راه درست، همین است. عده ای مبتلا به خطای محاسباتی بودند و عده ای هم خطای در محاسبه نبود؛ بلکه عقل عمل و اهداف شان دو تا بود. دنبال یک کار دیگری بودند که آن کار، با این مدار انجام نمی شود؛ اما آن کسی که عقلش عقل کل است و آن ترازویی که می گذارد ترازوی سنگینی است که همه عالم، با او وزن می شود معصوم است چنانچه در روایات و زیارات هم وارد شده است «عَلَى مِیزَانِ الْأَعْمَال»(۲).

دستگاه شیطان، یک ترازوهایی برای انسان درست می کند که انسان ولو یک کمی در دستگاه آن طرف حرکت کرد، همه محاسباتش به هم می ریزد. وزن می کند و می گوید خوب یا بد است. یک چیزهایی احترام پیدا می کنند و تجلیل می شوند، و یک چیزهایی تحقیر می شوند. ترازو، برای آدم درست می شود. ما ترازوهای مختلفی داریم و هر چیزی را با یک امری، ترازو می کنیم. مثلاً وقتی می خواهیم سنگینی جسمی را بفهمیم که چقدر است و جاذبه زمین روی آن چقدر تاثیر دارد با این ترازوهای معمولی یا ترازوهای دقیق، ترازو می کنیم؛ و در واقع برای خودمان یک ابزاری داریم؛ یا مثلاً می خواهیم ببینیم گردش خون این آدم چطور است، فشار خون شان را توسط ابزاری، با فشار هوا می سنجیم، یا حرارت بدن را با حرکت جیوه در لوله مویین می سنجیم. اینها رازوهای ما است. هرچیزی، ترازوی مناسب خودش را دارد. ما در وجودمان یک ترازوهایی داریم که امور مختلف را وزن می کنیم. دستگاه باطل، یکی از چیزهایی که به هم می زند، ترازوهای انسان است. آدم هرچه وزن می کند، می بیند سبک است؛ در حالیکه خدا می فرماید: این سنگین است. در روز قیامت، مدار این ترازوها به هم می ریزد و همه این ترازوها ویران و وزنه ها، سبک می شوند. به تعبیر قرآن روزی که آن قارعه می آید «الْقارِعَهُ * مَا الْقارِعَهُ… * وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازینُهُ» همه موازین، سبک می شوند در حالیکه قبلاً خیلی قیمت داشت؛ وقتی یک دستگاه قدرتی می پاشد و یک ارتشی سقوط می کند، این قپه هایی که خیلی قیمت داشت، سبک می شود؛ در حالیکه قبلاً برای آن خیلی احترام قائل بودند. امضا و کلمه آن افراد قیمت و وزن داشت. وقتی یک حرف می زد، می گفتند: خوب است که این همان ترازو است؛ اما حالا کل این موازین، پوک و سبک می شوند.

در بعضی روایات قارعه را به امیرالمومنین تفسیر کردند «انا القارعه»(۳). که وقتی این ترازوی حق، با باطل برخورد می کند «فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ»(انبیاء/۱۸) و وقتی حق را به باطل می کوبد «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ»(انبیاء/۱۸)، اصلا مدار باطل از دست می رود و همه ترازوهای باطل، سبک می شوند و مدارشان به هم می خورد و انسان همه آنهایی که خیال می کرد خیلی خوب هستند و اگر تا به حال خیال می کرد خیلی این اعمال مهم هستند و وزن دارند پوک می شوند و دیگر هیچ وزنی ندارد. ریشه این خطای محاسباتی، در خطای در ترازوها و عقل عمل انسان است. این دستگاه محاسباتی که نظام کفر درست کرده و دستگاه دقیق سنجشی که دارد، و کارهایی که در آکادمی ها و آزمایشگاه هایشان انجام می شود، بر مدار یک ترازوی باطلی است که وزن ندارد. روز قیامت یک زلزله ای آمده و همه این محاسبات به هم می ریزد و مدار محاسبات عالم تغییر می کند. بنابراین یکی از کارهایی که شیاطین می کنند این است که ترازوهای آدم را به هم می زنند و برای آدم، خطای محاسباتی در وزن کردن پیش می آورند که سبک ها می شود سنگین و سنگین ها سبک می شود و در ترازو کردنِ خودش، آن ثقل های حقیقیِ عالم و خیرحقیقی را نمی تواند بفهمد.

در مقام تصدیق آدم در یک مقامی است که ترازویش با ترازوی امام، یکی است. خیلی مهم است که انسان عقل عملش، عقل نظرش، محاسبه اش و تعلقاتش با امام، یکی باشد. اگر تعلقات من با دیگری، دو تا شد، محال است وقتی وزن می کنیم، یک جور قیمت بدهیم؛ چون تعلقات مان دو تا است. امام همه علایقش به حب الهی برمی گردد و این، ترازوی امام است. همه حبش حب فی الله است، بغضش بغض فی الله است. هرچیزی را می خواهد خوب و بد کند، بر مدار حضرت حق است. امام ترازوی کائنات است. اگر کسی دنبال امام حرکت کرد به طوری که همه تعلقاتش تابع امام شد، همه دستگاه محاسباتی اش هم دنبال امام حرکت می کند.

بحث این نیست که ما محاسبه یا تجربه نکنیم؛ بلکه بحث این است که دستگاه محاسباتی مان با امام از محاسبات تجربی گرفته تا محاسبات دقیقه عقلی جدا می شود. یک دستگاه فلسفی پیچیده، این فیلسوفان مادی درست می کنند که محاسبه و دقت و استدلال می کنند ولی همه استدلال هایشان، با دین خدا نمی سازد و درگیر استگ زیرا دستگاه محاسباتی شان یک دستگاه دیگری است و یک جور دیگری عالم را اثبات و انکار می کند. حالا این دستگاه محاسباتی ما درست است یا دستگاه محاسباتی معصوم؟ حتما آن دستگاه، درست است. دستگاه محاسبه انسان که یک دستگاه پیچیده ای است و در وجود انسان خوب و بد و زشت و زیبا و باید و نباید می کند، اگر بر مدار معصوم قرار گرفت، انسان می تواند هرکاری معصوم بکند را تصدیق بکندگ چون این آدم اصلاً ترازویش امام است و وقتی ترازوی انسان، امام شد، امام را تصدیق می کند؛ اما وقتی ترازویش یک مدار دیگری دارد، می گوید من خودم می فهمم؛ و در جایی که امیرالمومنین یک چیزی می گویند، می گوید من نمی فهم چطور شد؛ زیرا ترازوها دو تا می شود. حالا باید امیرالمومنین ترازویش تابع ما بشود یا ما تابع امیرالمومنین بشویم؟ دستگاه محاسباتی ما برود دنبال سر امام یا امام بیاید دنبال سر ما؟

در مرحله بعد اگر دستگاه محاسباتی ما مدار شد، حتماً به ریب و تکذیب می کشد. آدمی که محاسبه می کند اول می گوید: معلوم نیست درست بفهمد؛ بعد می گوید: اصلا دنبال قدرت است و دعوا، سر قدرت است.

بنابراین دومین صفتی که برای حضرت عباس علیه السلام ذکر شده تسلیم است «أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ» او با همه وجود، سیدالشهداء را در سخت ترین امتحان عالم، تصدیق کرده و ذره ای شک نکرده در اینکه اقدام ایشان، برابر با بندگی خدا و حق محض است. چون خودش هم دنبال بندگی بوده است چنانچه در زیارت ایشان آمده است «السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ» چه کسی می تواند امام را تصدیق بکند؟ آن کسی که عبد است، آن هم عبد صالح. ببینید در زیارت حضرت چند صفت برای ایشان ذکر شده است «الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِیعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ علیهم السلام» کسی که مقام عبودیت و صلاح و طوع را دارد، می تواند تصدیق بکند. امام بندگی خدا را در عالم می کند، اما من می خواهم یک راه دیگر بروم؛ پس چطور می توانم امام را تصدیق کنم؟! دعوا می شود. و مأمومین، از امام هایشان جدا می شوند چون ترازوهایشان با امام شان دو تا می شود و دو جور محاسبه می کنند و دو جور تعلق دارند و دو هدف دارند؛ بنابراین با امام شان درگیر می شوند.

تسلیم بودن و تصدیق امام، شرط تحمل سختی همراهی با امام

در مسیر همراهی با امام، در ابتدا به روی خودشان نمی آورند اما کمی که جلو می روند، می بینند که کوره، داغ می شود و با امام بودن، خرجش زیاد است. این است که نامه می نویسد، اما امام را رها می کند؛ زیرا می بیند با امام بودن دشوار شده و این طور نیست که دنیای ما ارزان آباد بشود. بله؛ اگر حضرت بیایند دنیای ما آباد می شود. همه می دانند با امام حسین، دنیای آدم هم بهتر از ابن زیاد، آباد می شود. چه کسی نمی فهمد که با امام حسین، دنیای انسان هم از یزید، آبادتر می شود؛ منتهی همراهی با امام یک مسیر سختی است و آن سختی ها را تحمل کردن همان جایی است که آدم تردید می کند؛ حتی به فرموده قرآن، پیغمبر خدا را هم تکذیب می کنند «وَ الضُّحى * وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى * ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى»(ضحی/۱-۳) پیغمبر ما! خدای متعال نه به تو غضب کرده، نه تو را رها کرده است. حال سوال این است که مگر بنا بوده غضبی باشد؟! بله. توهمِ همین بود. سختی های راه، کار را به اینجا رسانده بود که یک عده می گفتند: اصلاً خدا ایشان را رها کرده است و العیاذ بالله یک کاری کردند که خدای متعال ناراضی شده است؛ یا اینکه خدای متعال حضرت را وسط میدان فرستاده اما رهایش کرده است. دلیل این حرفها این است که دست خدا را با امام و رسول خدا نمی بیند چون نمی تواند ببیند که «وَ لَلْآخِرَهُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى»(ضحی/۴)؛ اینها ترازوهایشان اشتباه است زیرا «الْأُولى» را می بینند، آن یکی را نمی بینند. آخرت، به رجعت و قیامت تفسیر شده است. وقتی آنجا را نمی بیند در محاسبات خودش، می گوید «این پیغمبر، رها شده است و کسی حمایتش نمی کند»؛ اما اگر می دید که «وَ لَسَوْفَ یُعْطیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى»(ضحی/۵)؛ می فهمید همه این سختی ها، مقدماتِ آن «لَلْآخِرَهُ» است. آدمی که دستگاه محاسباتی اش به وسعت دستگاه اهل بیت نیست، تسلیم هم نیست و طبیعی است که کارش به شک و ریب و تکذیب می رسد.

در عالم برای جبهه حق امتحانی سخت تر از عاشورا ندارید. اینهایی که شب عاشورا ماندند، فوق العاده اند. همه محاصره ها و محاسبه ها را شکستند و نگذاشتند شیطان برایشان فضا را آلوده بکند؛ چون خیلی فضا، سخت بود. امام حسین محاصره شد، هفتاد نفر و حداکثر زیر دویست نفر در کنار امام حسین بودند. بزرگان، از عباد، از زهاد، از اهل محاسبه، از شجاعان، از آنهایی که در صفین کنار حضرت بودند، نیامدند؛ اما اینها آمدند. شب عاشورا حضرت به آنها می فرماید: بروید، بیعت را برداشتم. می گویند: ما همه عالم را گشتیم تا شما را پیدا کردیم. ما جایی سراغ نداشتیم و منتی بر شما نداریم. همه راه ها را رفتیم و به بن بست خورده ایم، و حالا شما را پیدا کردیم، کجا برویم؟! حرف های عجیب غریبی از آدم هایی که شب عاشورا ماندند، شنیدید.

مقیاس آن امتحان، از افق فهم ما بیرون است که چه اتفاقاتی در باطن عالم در حال افتادن بود. چون این حادثه، حادثه ای است که طول و عرضش، همه کائنات و همه تاریخ است. در زیارت حضرت آمده است «أَشْهَدُ أَنَّ دَمَکَ سَکَنَ فِی الْخُلْدِ وَ اقْشَعَرَّتْ لَهُ أَظِلَّهُ الْعَرْشِ وَ بَکَى لَهُ جَمِیعُ الْخَلَائِقِ وَ بَکَتْ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ السَّبْعُ وَ مَا فِیهِنَّ وَ مَا بَیْنَهُنَّ وَ مَنْ یَتَقَلَّبُ فِی الْجَنَّهِ وَ النَّارِ مِنْ خَلْقِ رَبِّنَا وَ مَا یُرَى وَ مَا لَا یُرَى»(۴) این دیگر خیلی عجیب است که حتی جهنمی ها هم گریه کردند؛ یعنی آنها هم با امام حسین تطهیر می شوند. این حادثه عظیم، هرچه به ظهر نزدیک می شد، امتحانِ خدا سخت تر می شد؛ چون مدارِ تغییر کائنات است و بنا است استقامتی که اینجا می شود، مدار فتوحات باطنی و ظاهری برای جبهه حق در عالم باشد. ولی همه، این طوری نبودند؛ وقتی کار سخت می شد، بعضی نگران می شدند. این است که سیدالشهداء فرمود «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَهٌ تَعْبُرُ بِکُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِعَهِ وَ النَّعِیمِ الدَّائِمَهِ»(۵) یک کمی دیگر درنگ کنید؛ مرگ مثل یک پل، پیش روی شما و نعیم ابد است. کار خیلی سخت می شود و آن وقت شیطان، در آن صحنه تلاش می کند تا نفوذ و وسوسه بکند. قدرت تزیین هم دارد و با همین، ترازوی آدم را تغییر می دهد؛ یعنی وقتی زینت می کند «زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ»(آل عمران/۱۴). نه فقط شهوات بلکه «حُبُّ الشَّهَواتِ» تزیین می شود و آدم، مشتهیات خودش را دوست می دارد و این حب، برایش تزیین می شود و به نظرش کار خیلی خوبی می کند؛ در حالی که همه جهنمی شدن، مال همین «حُبُّ الشَّهَواتِ» است. این قدر شیطان نفوذ دارد که تزئین کردنش در ترازوی انسان خلل ایجاد می کند. می گوید نکند که اشتباه… خون می دهی؛ یک جان، بیشتر نیست و اگر امام حسین اشتباه کند، همه هستی ات بر باد است. نمی آید بگوید که اگر این جان که ماندنی نیست را اینجا نگذاری، کجا باید بگذاری و اینجا فدا نکنی، کجا باید فداکنی؟ در حالیکه اگر اینجا فدا کردی، به فرموده قرآن وجه الله می شود «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ»(قصص/۱۸). بر اساس روایات، هر عملی که در مسیر امام قرار می گیرد، وجه الله و باقی می شود. جان و مالی که به امام می دهی، باقی و بقیه، فانی اند؛ زیرا خود امام، وجه الله است و در نتیجه هر عملی هم به امام برمی گردد، وجه الله و باقی می شود و آدم می خواهد همه هستی اش را بدهد. بحث مال و اینها هم نیست. اینهایی که در کربلا آمده بودند، هم جان شان را دادند، هم آبرویشان را؛ یعنی شهادتِ با بدنامی. یعنی آدم کشته بشود، بعد هم بگویند اینها خارجی اند، اینها بر اسلام خروج کردند و کافرند و زن و بچه شان در امان نباشند. اینها این طور بودند و در این صحنه بعضی وقت ها کار، سخت می شد اما حضرت می فرمود «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَهٌ» مرگ، فقط یک قدم و یک پل است، تحمل کنید. در این صحنه آنچه در شان حضرت عباس وارد شده این است «أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ» هرکجای این صحنه، هرچه سخت شد، ذره ای تردید نکرد. حضرت سیدالشهداء یک صحنه ای رقم زده؛ الحمد لله بعد از ۱۴۰۰ سال، کربلا قلوب مان را نورانی کرده و می فهمیم چه خبر است. حضرت نوامیس عالم را آورده اسیر بشوند، آن هم به این صورت که «وَ رُفِعَ عَلَى الْقَنَاهِ رَأْسُکَ وَ سُبِیَ أَهْلُکَ کالْعَبِیدِ وَ صُفِّدُوا فِی الْحَدِیدِ فَوْقَ أَقْتَابِ الْمَطِیَّاتِ»(۶) چه کسی می تواند امام را تصدیق کند؟! جایی که عقیله بنی هاشم بنا است اسیر شمر و ابن زیاد و اینها بشود؛ نه اسیر آدم هایی که لااقل بعضی کرامت های اخلاقی در آنها هست؛ اما حضرت ابوالفضل ذره ای تردید و اعتراض نکرده است.

مقام تصدیق، بعد از مقام تسلیم است. قلبی که تسلیم نیست، ترازویش با امام فرق می کند؛ ولو در عمل هم اعتراض نکند، اما در دل اعتراض می کند و مشرک می شود. ذیل همان آیه ای که تلاوت شد، حضرت فرمودند «لَوْ أَنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَقَامُوا الصَّلَاهَ وَ آتَوُا الزَّکَاهَ وَ حَجُّوا الْبَیْتَ وَ صَامُوا شَهْرَ رَمَضَانَ ثُمَّ قَالُوا لِشَیْ ءٍ صَنَعَهُ اللَّهُ أَوْ صَنَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ أَلَّا صَنَعَ خِلَافَ الَّذِی صَنَعَ لَکَانُوا بِذَلِکَ مُشْرِکِینَ»(۷) اگر قومی همه عبادات را انجام بدهند؛ اما خدا و رسول کاری بکند و او بگوید چرا این کار را انجام می دهی؟ مثلاً بگوید: چرا کربلا برویم و حتی نه نگوید بلکه فقط در دلش اعتراض داشته باشد، مشرک است.

«وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً» این تسلیم، مقدمه یک امر دیگری است. انسان، کم کم نورانی می شود. وقتی تسلیم شدی، ترازو تطهیر می شود؛ قلبت تطهیر می شود. ابزار فهم و سنجشت، تعقلت، تصحیح و تابع امام می شود. وقتی تابع امام شد و به نور امام نورانی شد، آن وقت انسان می تواند امام را تصدیق بکند. هر کاری امام بکند، می گوید درست است. به او بگویند برو وسط آتش، اصلاً تردید نمی کند.

شما تلقی تان این است که کاری که اصحاب، روز عاشورا کردند، از وسط آتش رفتن آسان تر بود؛ خیلی سخت تر بود. انسان اگر ترازویش با امام، یکی نشد، وقتی می سنجد، می گوید: برای چه وسط آتش بروم. مگر نبود؟ شخصی آمده بود و می گفت: ما در خراسان تا شما بیایید و پا به رکاب کنید، حضرت فرمود: بروید در تنور بشینید. آیا حضرت می خواهد کسی را بسوزاند؟ نه؛ مسئله، این نیست. مسئله، این است که کار سخت است. اگر تو ترازویت با من یکی نباشد، در وسط صحنه، من را رها می کنی؛ پس ادعا نکن.

امام زمان وقتی تشریف می آورند، وقتی آن ۳۱۳ نفر در مسجد کوفه می آیند، حضرت مأموریتش را می خواند؛ جز دوازده نفر، بقیه پراکنده می شوند. این ۳۱۳ نفری که فوق العاده اند و می دانید که چه کسانی هستند. اصحاب کهف اند، مالک اشتر است، اما دوازده نفرشان می مانند و بقیه می روند، گشت و گذار می کنند و می فهمند که همین جا و همین آقا است. اینهایی که صاحب کرامات اند. وقتی از کنار کعبه، حضرت دعوتش را شروع می کند، بلافاصله خدمت حضرت اند، بر ابرها سوار می شوند و خودشان را می رسانند؛ اما در مسجد کوفه پراکنده می شوند. کارِ سختی است و ترازویشان تا اینجا با امام زمان و همراه حضرت است. آدم می گوید من می خواهم این کارها را انجام بدهم اما بعد که ترازویش را وسط می گذارد، می بیند که نمی تواند تحمل کند؛ یعنی حتی آن ۳۱۳ نفر ترازو می کنند و می بینند که نمی شود ایستاد.

یکی شدن ترازو، بعد از مسئله تسلیم است. آدم باید تسلیم بشود، بعد یک تصرفاتی در ما بکنند و تطهیرمان بکنند و تعلقات بی خود را از ما بیرون ببرند تا نورانی به نور امام بشویم؛ آنجاست که ترازو پر از تعلق به امام می شود. کما اینکه ترازوی امیرالمومنین، تعلق به حضرت حق است و همه وزنی که در ترازویش می شود، با محبت خدا است و هرچیزی را می خواهد بسنجد، با مدار حب و بغض الهی وزن می کند. بعد از تسلیم، احتیاج به تطهیر و نورانیت به نور امام است و اگر ترازوی ما تابع امام شد آن وقت ما را هرکجا ببرند، ما تصدیق می کنیم: برو روی مین، چشم. بایستید، چشم. اینجا صلح کنید، چشم. اینجا بجنگید، چشم. ولی ما یک حجت هایی داریم که آنها حجتِ معصوم نیستند ولی حجت اند؛ آنجاها که دیگر خیلی کار، سخت می شود. همه دل شان می خواهد تصمیم بگیرند و ترازوهایشان را وسط بگذارند و این، فاجعه است. بالاخره حجت، یکی است. آنکه می گوید: ما وقتی رفتیم حلبچه این طوری شده، رفتیم به طرف اینکه صلح کنیم. باید به او گفت که تو وزنه و ترازوی این میدان نیستی؛ ترازوی این میدان، کسی دیگر است. وقتی عقل تو می خواهد مدار بشود ، نتیجه اش همین است. ببینید بحث عصمت نیست بلکه بحث حجت است.

مقام وفا و نصیحت حضرت ابوالفضل علیه السلام

قدم سوم وفا است. آدمی که تسلیم امام است؛ به فهمی می رسد و محاسباتش با امام همراه می شود. عقل عملش، تعلقاتش، خوب و بد کردن هایش، زشت و زیبا کردن هایش، درکش از معروف و منکر، با امامش هماهنگ شده و تابع و دنباله رو امام و نورانی به نور امام می شود. حالاست که می تواند وفا بکند و پیمانه اش را پر می کند و عهدهایی که با امامش داشته، به تمامه انجام دهد. «وافی» آن کسی است که پیمانه را پر می کند. خدا رحمت کند یک استاد عزیزی داشتیم به ما می گفت: دیدید وقتی یک نفر برای دوست عزیزی که همسری تازه اختیار کرده یک هدیه می خواهد تهیه کند، اول محاسبه می کند، علاقه او را در نظر می گیرد، بعد می رود بهترین ها را می خرد، بعد آرایش می کند، زیبا می کند، گلکاری می کند، تزیین می کند و پر می کند و بعد هم تازه وقتی می برد، شرمنده است و نمی داند او قبول می کند یا قبول نمی کند.

«وفا» یعنی پیمانه را پر کردن. یعنی یک کاری بکنی که دیگر جای اِی کاش باقی نگذاری. بعضی اوقات ما یک کارهای خیری برایمان پیش آمده، مثلاً همسر یا دوست مومن یا پدر و مادر گرفتار و مریض یا همسایه ای بوده و ما زحمت کشیدیم و خیلی هم تلاش کردیم ولی وقتی پدر از دست رفت می نشینیم محاسبه می کنیم و می گوییم اِی کاش آنجا این جمله را نمی گفتم؛ ای کاش آن شب را بیدار می ماندم. این یعنی من وفا نکردم. وفا یعنی عهدهایی که با امامش بسته، یک جوری عمل می کند که جای خالی باقی نمی گذارد، جای ای کاش ندارد. همه پیمانه اش را پر کرده و هیچ عهدی با امامش نداشته که عمل نکرده باشد؛ این آدم می شود وافی. چطور می شود که انسان، تمام توانش را در اختیار قرار بدهد و خودش را هم بدهکار بداند. عبد وافی یعنی این؛ چنانچه قرآن می فرماید «وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِهِ». کسی با خدا وفا کرد؛ خدای متعال در وفاداری، بر همه، سابق است و اصلاً وفاداری همه، از او است. روز قیامت، همه شهدا و خصوصاً شهدای کربلا که گُل سرسبد گل ها هستند؛ وقتی جایگاه حضرت ابالفضل را نسبت به حضرت سیدالشهداء می بینند، غبطه می خورند.

از این لطیف تر، نصیحت است. نُصحِ برای امام؛ به معنای نصیحت کردن و موعظه کردنِ امام نیست بلکه بیش از وفا، و به معنای خیرخواهی کردن است؛ یعنی پیمانه ات را که پر کردی، آنچه را هم که از تو نخواستند، بروی انجام بدهی؛ یعنی کار را زیباتر و بیشتر از آنکه خواستند، انجام دادن. همان که خدای متعال در قرآن خطاب به پیامبر فرمود: «طه * ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى»(طه/۱-۲) پیغمبر ما، نگفتیم این قدر زحمت بکشی؛ بلکه ما گفتیم برو دست بندگان ما را بگیر و بیاور. برو عالم را آباد کن و با با عبادت خودت عالم را نورانی کن. نگفتیم این طور به زحمت بیافت. این نصیحت است. سیدالشهداء، امام است؛ اما اگر کاری بکنی که بگویند این نسبت به امامش نصیحت کرد و بیش از آنکه وظیفه اش بود و عهد داشت؛ با امام خودش نُصح داشت که خیلی چیز عجیبی است. این است که حضرت فرمود: عموی من در روز قیامت یک درجه ای دارد که همه شهدا به او غبطه می خورند. این است که همه ائمه علیهم السلام ایشان را دوست دارند و افتخار می کنند. در حالیکه معصوم، مدار همه کائنات است؛ ولی به مثل حضرت اباالفضل افتخار می کنند و حرفش در دستگاه آنها ردخور ندارد. روایتی است که شخصی فرزند مرده اش را محضر حضرت ابالفضل آورد و می گفت می خواهم زنده شود. حضرت برای نبی اکرم پیغام فرستادند که آقا! ایشان از من خواهش کرده. فرمودند: بگویید که عمرِ این آقا تمام شده. چند بار دیگر عرض کرد و آخر کار خدمت پیامب فرمود: من حرفی ندارم؛ فقط عنوان باب الحوائجی را از روی من بردارید تا مردم سراغ من نیایند؛ شما من را باب الحوائج کردید، مردم می آیند. حضرت فرمودند: نه، این کار را ما نمی کنیم. و به او عمر دوباره دادند. اگر انسان در این دستگاه، حیات طیبه و حیات قلب و هرچیزی بخواهد، خدا رد نمی کند. السلام علیک یا اباعبدالله…

پی نوشت ها:

(۱) کامل الزیارات، النص، ص: ۲۵۶

(۲) المزار الکبیر (لابن المشهدی)، ص: ۱۸۵

(۳) مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیر المؤمنین علیه السلام، ص: ۲۵۸

(۴) الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏۴، ص: ۵۷۶

(۵) معانی الأخبار، النص، ص: ۲۸۹

(۶) المزار الکبیر (لابن المشهدی)، ص: ۵۰۵

(۷) الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏۱، ص: ۳۹۰

Add a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *