مراقبه عاشورایی


گفتاری از آیت الله  سید محمد مهدی میرباقری

 n00000396-b

عاشورا، کانونی برای سلوک

درست است که از حادثه ی عاشورا قرن هاست می گذرد؛ اما عاشورا حادثه ی جاری در تاریخ  است. هر سال که عاشورا فرا می رسد، لازم است که با یک سلسله مراقبه ها و محاسبه های خاص عاشورا، به استقبال این موسم شریف برویم. چرا که برای درک عاشورای هر سال همانند درک شب قدر، مراقبه های تازه و مختص آن سال لازم است.

کتاب های “المراقبات” که از علمای بزرگ شیعه برای ما به یادگار مانده است، برنامه ها و مراقبه هایی را درخود جای داده اند که اهل سلوک، نسبت به رعایت آن در طول سال احتمال خاصی دارند. هیچ سالکی به بهانه انجام دادن برنامه های سلوکی یک سال، برای مقید شدن به آن ها در طول سال های دیگر سر باز نمی زند. بلکه هر سال محاسبه های جدیدی را آغاز می کند تا طریق تازه ای را طی کند.

در احوالات بزرگان ما نقل شده است که ایشان در ماه رمضان برنامه هایی را برای خود مقرر می کردند تا به درک فیض شب قدر نائل شوند. اگر به این فضیلت نمی رسیدند، سعی می کردند به هر ترتیبی که شده در آخر ماه رمضان جبران ما فات کنند. در نهایت، اگر از این فیض هم محروم می شدند، از فردای ماه رمضان برای ماه رمضان و شب قدر سال بعد، خود را محیا می کردند.

برای درک محرم وعاشورا نیز چنین سلوکی وارد شده است. با آغاز محرم، شیعیان و محبان اهل بیت یک سلسله مراقبه، مشارطه و محاسبه هایی را آغاز می کنند تا در روز عاشورا به کاروان حسینی ملحق شوند. اما آنان که از قافله جا می مانند، از فردای عاشورا نیز باید مراقبه، مشارطه و محاسبه هایی را آغاز کنند تا به حول و قوه الهی به کاروان عاشورای سال بعد ملحق شوند. رابطه ی ما با عاشورا هیچ وقت تمام شدنی نیست و این سلوک همیشه جاریست.

بنا به آموزه های اهل بیت برای سلوک باید سه گام اصلی را طی کرد:

اولا: انسان باید توجه کند و شرط ها و میثاق هایی را از خود بگیرد؛ که مرحله مشارطه است.

ثانیا: مراقب باشد تا به شرط هایی که بسته و میثاق هایی که تعهد داده، دقیقا عمل کند.؛ این گام دوم سلوک یعنی «مراقبه» است.

ثالثا: پس از مشارطه و مراقبه بر اعمال، باز گردد و میزان درستی و کمال عمل خود را محاسبه کند که به آن «محاسبه» گفته می شود.

مراقبه های قبل از عاشورا

مراقبه های قبل از محرم، ویژه قبل از عاشوراست. انسان باید در این مرحله توجه کند که چگونه آرام آرام، امام حسین علیه السلام در کربلا حاضر شدند و در آن سرزمین بار انداختند. چگونه کسانی که آمدنی بودند، به ایشان ملحق شدند و کسانی که رفتنی بودند از ایشان جدا گردیدند. چگونه کسانی که خود را از راه های دور و نزدیک به امام حسین در کربلا رساندند، امام را شناخته بودند. و چگونه کسانی که تا کربلا آمدند و با امام بوند اما نتوانستند با امام بمانند و در نتیجه از ایشان جدا شدند، کسانی بودند که به نور امام راهی نیافته بودند.

خیلی از آن هایی که از امام حسین جدا شدند، به ایشان تعلق داشتند و محب ایشان بودند؛ اما این تعلق و وابستگی به امام، پس از تعلق و وابستگی شان به دنیا بود. به همین دلیل نصرت و یاری شان به سید الشهدا، در حجاب تعلقات دست و پا گیر دنیا قرار گرفت. آن ها، با آنکه دوست داشتند که امام حسین را یاری کنند، اما وقتی به سید الشهدا رسیدند که کار از کار گذشته بود و عاشورا به پایان رسیده بود.

با توجه به این صحنه هاست که انسان متوجه خودش می شود و با خود محاسبه می کند. محاسبه می کند که آیا توانسته است نور امام را از روزنه کوچک این جسم ببیند و یا آنکه هنوز محجوب مانده است؟ در این مرحله از محاسبه است که انسان باید ببیند ندای سید الشهدا را که فرمودند: «من کان بازلا فینا محجته علی لقاء الله نفسه، فلیرحل معنا» شنیده است یا نه! اگر شنیده ایم، آیا از اهل سبقت و سرعت بوده ایم یا نه؟ آیا از کسانی نیستیم که کندی و سرعت کمشان، آن ها را از قافله سید الشهدا به تاخیر انداخت و جدایشان کرد؟ آدم سالک و محاسب وقتی حوادث قبل از عاشورا را می بیند متوجه جایگاه خودش می شود و خود را محاسبه می کند. محاسبه می کند که آیا مثل «ترنماه» نیست که کاروان سید الشهداء را در نزدیکی کربلا درک کرد، اما بهانه ی بردن آذوقه برای همسر و فرزندانش، او را از فیض همراهی با سید الشهداء جدا کرد؟

انسانی که اهلیت همراهی با سید الشهداء را دارد، برای امام و همراهی با امام شرط نمی گذارد و نصرت و یاری خود را به چیزی مشروط نمی کند. داشتن شرط برای همراهی، اولین حائلی است که مانع می شود و در آخر نیز او را از امام خود جدا می کند. به طوری که حتی اگر تا جایی توفیق معیت و همراهی امام را هم داشته باشد، لحظه ای می رسد که او را از امام جدا می کند.

مثل «ضحاک مشرقی» که با امام حسین به کربلا آمد، ولی قید کرده بود که یاری و همراهی من با شما تا جایی است که امید به پیروزی و غلبه شما وجود داشته باشد؛ اگر مطمئن شدم که امید پیروزی در کار نیست دیگر بیش از آن با شما عهدی ندارم. همین شرط بود که او را از عاشورا محروم کرد. ضحاک تا ظهر عاشورا صبر کرد و وقطی برای او قطعی شد که پیروزی در کار نیست و کار با شهادت سید الشهداء و یارانش به پایان خواهد رسید، مرکب خود را که در خیمه ها پنهان کرده بود سوار شد و پس از اجازه از امام، کربلا را ترک کرد. ضحاک مشرقی در لحظه غربت امام حسین علیه السلام و در لحظه ای که عالی ترین و ناب ترین جذبه های ایشان ساطع می شد و از قوی و ضعیف دستگیری می کرد، هیچ نوری دریافت نکرد و رشته تعلقش از سید الشهداء بریده شد.

این ها مراقبه و محاسبه های قبل از عاشوراست. با توجه به این عبرت ها و اتفاق های کاروان عاشوراست که انسان می تواند متوجه شود که آیا مخاطب ندای الهی قرآن بوده است یا نه.

«یا ایها الذین آمنوا، استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم»

فرصت تا عاشورا همیشه کوتاه است. در این فرصت کوتاه باید اهل کاروان خود را به قافله امام حسین برسانند. با محاسبه های قبل از عاشورا، انسانی که قصد همراهی با ولی خدا را دارد باید ببیند، اگر وابستگی و تعلقی حرکت او را کند می کند آن را کنار بگذارد. اگر شرطی برای همراهی با امام دارد، آن را کنار بگذارد و فاصله بین خود و امام را بردارد. باید همه تلاش خود را بکند که حتی اگر تا ظهر عاشورا هم شده تعلقات خود را کناری بنهد و مثل «حرّ» در کنار امام حاضر شود. حرّ اگر چه تا ظهر عاشورا در مقابل امام و صف سید الشهداء علیه السلام بود، اما در مدت هم سفری با ایشان، با محاسبه و دقت خود را سنجید و از تعلقات خود را آزاد کرد و در نهایت به همراهی ایشان رسید؛ و در رکاب ولی خدا به شهادت نائل شد.

سلوک با عاشورا، راه ورود به حرم امنیت الهی

سلوک با عاشورا، راه ورود به حرم امن ولایت ولی خداست. پس از مراقبه و ورود به وادی همراهی با ولی خداست که می بینیم این وادی، سرای آسایش و رحمت و امنیت است. اما همین وادی امن و رحمت برای کسانی که وارد این حوزه نشده اند، به واسطه ی امتحانات و آزمایش ها و سختی عبور از آن ها، جلوه بسیار صعبی دارد. «الجنه حُفّت بالمکاره و النّار حُفّت بالشهواه». لذت هایی که جهنم را در بر گرفته است، انسان را به جهنم؛ و مکارهی که بهشت را محاصره کرده است، او را به بهشت دعوت می کند.

ابراهیم خلیل الرحمن، نمونه کامل آن دسته از انسان های ملحق شده است. این یقین و اعتماد به خداست که همه آتش ها را گلستان می کند. مشکل انسان ها برای ورود به محیط امن ولایت همین است؛ چرا که آتش نفس شعله می کشد. سخت ترین مساله، اصل ورود و اهل راه شدن است؛ یعنی جایی که باید حجاب نفس و خودخواهی را کنار زد. از برخی علمای اخلاق نقل شده است که لذت های دنیا مثل بادام بو داده و گوشت کباب شده در تله ی شکارچی است. این همه بوی وسوسه برانگیز طعام برای آن است که او را به تله بکشاند. تله ای که از آن نجات و رهایی نیست.

باطن دنیا نیز مکاره است. اما ظاهر اغواگر آن انسان را دعوت می کند. باطن سختی عبور از پل صراط نیز همین مکاره دنیا در مسیر الحاق به ولایت است. وقتی قیامت جلوه می کند این پل از مو باریک تر می شود و عبور از آن سخت تر. ورود به محیط ولایت «صعب مستصعب» است، اما پس از ورود به آن حصن حصینی خواهد بود که آدمی در امنیت و اطمینان کامل به سر برده و هیچ عذابی او را تهدید نخواهد کرد.

«ولایت علی بن ابی طالب حصنی؛ فمن دخل حصنی امن من عذابی».

در عاشورا کسانی که به این محیط وارد شدند، خود را فراموش کردند و جذبه های ولایت سید الشهداء به گونه ای آن ها را با خود برد که خبر از رنج ها نداشتند. همه تعلقات خود را پشت سر گذاشتند و به تعبیر دیگر، همه آن صحنه های سخت که هر کدام برای زمین گیر کردن هزاران سالک کافی بود، برای آن ها گلستان شد. از طرف دیگر کسانی که به دنبال کوچک ترین لذت بودند، همه لذت ها دامن گیرشان گردید و آن ها را زمین گیر ساخت.

صفوف انسان ها در سلوک با عاشورا

برای انسانی که به عاشورا رسیده است و همراه امام شده است، مراقبه بعد از عاشورا مراقبه در مراتب حضور است. چنین فردی باید محاسبه کند که آیا حقیقتا به آن هایی که در روز عاشورا همه چیز خود را در راه ولی خدا بزل کردند، پیوسته است یا نه؟ آیا به جایی رسیده است که حاضر باشد در مقابل ولی خدا قطعه قطعه شود، اما ولی خدا بتواند نماز خود را بخواند؟

اما مراقبه برای انسانی که به عاشورا نرسیده، متفاوت از کسی است که به مراتبی از حضور در عاشورا رسیده است. کسی که از قافله امام حسین جا مانده، ابتدا باید از تجربه دیگران بهره بگیرد. این تجربه ها، برای کسانی که در ابتدا تسلیم امر ولی خدا نشده اند و از فیض وصول به عاشورا محروم گردیده اند، غنیمت است. لذا در صحنه عاشورا، انسان ها به دو دسته تقسیم می شوند:

گروه اول) گروهی که قبل از تجربه کردن، عهد می بندند و پای عهدشان استقامت می کنند. آن ها از خطر فرار نمی کنند و پای خطر می ایستند. وقتی هم که به راه افتادند، خطر و آتش برای آن ها گلستان می شود و محیط امن ولایت برای آن ها دریای رحمت و بهشت می گردد.

تا قبل از عاشورا انسان باید مراقب این نوع از سلوک باشد. چرا که میل به فتوحات و غنائم دنیایی در دل همه اهل دنیا وجود دارد. این غنائم است که فرق می کند و الا انانیت در دل همه هست. نباید فراموش کنیم که غوغای عاشورا را میل های پست دنیایی در جبهه باطل به پا کرد. این میل های باطل، اصحاب عمر سعد را به جایی کشاند که کشتند و بردند و غارت کردند و از هیچ جنایت و ظلمی در حق ولی خدا، فرو گذاری نکردند.

ما باید باور داشته باشیم که هر سال موسم عاشورا، موسم تجدید عهد و پیمان با ولی خداست. گویی تا قبل از ظهر عاشورا، هیچ کدام از صحنه های عاشورا رخ نداده است. باور و رفتار ما باید همانند کسی باشد که هنوز وارد میدان تجربه این ابتلای بزرگ نشده و فرصت برای حضور در کنار ولی خدا و نصرت سید الشهداء برایش هنوز باقی است.

سختی معیت و همراهی با سید الشهداء نباید باعث از دست دادن این فیض عظیم گردد. چنین آدمی اگر بعد از عاشورا محاسبه کند خواهد دید که از نفس و دنیا و تعلقاتش گذشته و به مقام معیت نائل گردیده است. حال بعد از این معیت، فقط درجه حضورش فرق خواهد کرد. یا مثل سعید ابن عبدالله، زهیر، بریر خواهد بود و یا در مقام حبیب ابن مظاهر؛ و یا لااقل در مقام حرّ حضور خواهد داشت. چنین فردی باید برای سال آینده خود چنان برنامه ریزی کند که به مرتبه ای بالاتر از معیت و قرب ولی خدا دست یابد.

گروه دوم) جمع ديگري در این میان است كه اهل خطر نيستند. آن ها وقتي از عاشورا مي گذرند و محاسبه مي كنند، در مي يابند كه به قافله سيد الشهداء نرسيده اند. در مي يابند كه تمنيات و تعلقات پايشان را بسته و سختي همراهي با سيد الشهداء مانع حركت شان شده است.

اين گروه بايد از تجربه ديگران درس بگيرند. مرور كنند كه عاشورا تمام شد؛ عده اي رفتند و سر و دست دادند؛ همه سختي ها را به جان خريدند ولي ايام سختي گذشت. «صبروا اياما قليله، اعقبتكم راحته طويله».  اين ها بايد مرور كنند و ببينند كه آيا اصحاب امام حسين سختي كشيدند يا آن هايي كه جلوي امام حسين صف آرائي كردند و براي خود دركات جهنم را از پيش تدارك ديدند؟ آيا آتش سختي ها براي اصحاب سيد الشهداء گلستان نشد؟ آيا تمنيات سپاه عمر سعد آن ها را آن چنان پست و خوار و ذليل نكرد كه مجبور شدند تملق انسان هاي پستي همچون ابن زياد را بگويند؟ آيا رسيدن به دنيا ارزش اين را دارد كه انسان در مقابل ابن زياد و يزيد ذليل و تملق گو شود؟ طمع دنيا آيا اين ارزش را دارد كه آدم به امام حسين جسار كند؟ آيا ملك ري چنين ارزشي را دارد؟ روح انسان واقعا به اين حد قانع مي شود؟

علاوه بر اين، آيا كساني كه به خاطر دنيا، پشت به سيد الشهداء كردند مگر دنيا به آنها وفا كرد؟ آنچه تاريخ نقل مي كند اين است كه يكي از لشكريان عمر سعد بعد از عاشورا، غصه مي خورد و مي گفت براي جنگ با سيد الشهداء 10 درهم خرج كرده اما تنها 4 درهم به دست آورده است!

مگر سيد الشهداء به عمر سعد نفرمودند: «براي چه با من مي جنگي». و او در جواب داد: «به خاطر ملك ري». حضرت رسیدن به بهتر از ملك ري را به او قول دادند. اما عمر سعد جواب داد كه از خوف جان و مال و ناموسم در مقابل يزيد بيمناك است. حضرت امنيت جان و مال و ناموسش را هم تضمين كردند؛ اما باز هم نپذيرفت. حضرت در آخر به او نهيب زدند و فرمودند: «به گندم ملك ري هم نمي رسي»! عمر سعد گستاخي كرده و گفت: «جو ري هم براي من كافي است».

وقتي آدم اين صحنه ها را مي بيند و محاسبه مي كند، متوجه مي شود كه زيان كار چه كسي است. تاريخ نشان می دهد كه عمر سعد حقیقتا به هيچ نرسيد. وقتي به كوفه بازگشت، ابن زياد قباله ملك ري را از او مطالبه كرد. عمر سعد از ترس ابن زياد مخفي شد و تا زمان قيام مختار به صورت پنهاني زندگي كرد. در آخر هم سرش را در بسترش جدا كردند.

آن هايي كه بر بدن امام حسين اسب تاختند، مگر از دنيا چيزي نصيبشان شد؟ وقتي به كوفه بازگشتند ابن زياد به آن ها پاداش كمي داد. اعتراض كردند كه ما كار بزرگي كرديم و بر بدن بهترين انسان ها اسب تازانديم. ابن زياد نه تنها بر پاداش آن ها نيافزود، كه در جواب گفت: «اگر مي دانستيد آن ها بهترين انسان ها هستند، پس چرا آن ها را كشتيد؟!»

وقتي شرح حال كساني كه سيد الشهداء را تنها گذاشتند مي خوانيم، بايد محاسبه كنيم و ببينيم آيا آن هايي كه در مكه ماندند و به طواف كعبه مشغول شدند و حجت خدا را تنها راهي كربلا كردند، فائز شدند و يا حرّ؛ كه بالاخره تا ظهر عاشورا هم كه شده بود، خود را به صف ياران و همراهان سيد الشهداء رساند؟ آيا زهير در معامله سود كرد كه فقط با ديدن غربت و تنهايي سيد الشهداء و قبل از جمع شدن لشكر كوفه، حتي زن و فرزند و آذوقه را رها كرد و خود را به حجت خدا ملحق نمود؛ يا ترنماه، كه به خاطر آذوقه ی خانواده اش كه در يمن در امن و امان بودند، معيت و همراهي با سيدالشهداء را از دست داد؟

اين محاسبه ها باعث بيداري انسان مي شود تا وی متوجه گردد معامله چه كسي سودآور و معامله چه كسي زيان آور بوده است. آن هايي كه بهشت جاودان را خريدند سود بردند و يا آن هايي كه به خاطر دنيا، ذلت و تملق گويي پست ترين انسان هاي تاريخ را گفتند و به آخرت خود پشت پا زدند و در نهايت آسايش دنيا را هم به دست نياوردند؟!

كساني كه قبل از عاشورا با امام بيعت كرده بودند مي دانستند گندم ري كه هيچ، همه ی دنيا هم ارزش اين را ندارد كه از كنار سيد الشهداء دور شوند و ايشان را تنها بگذارند. جمله ی زهير در شب عاشورا دقيقا همين نكته را متذكر مي شود. «اگر همه دنيا خوشي بود و لذت و جواني و رفاه؛ ما بودن با شما را به همه اين ها ترجيح مي دهيم.»

انساني كه در مراقبه قبل از عاشورا شكست خورده است، لااقل بايد با مراقبه هاي بعد از عاشورا متوجه همراهي با ولي خدا شود و خود را به صف ايشان ملحق كند. با محاسبه هاي بعد از عاشورا است كه انسان بايد عبرت بگيرد كه جدايي از ولي خدا و خداي نكرده درگيري با ايشان چه عواقبي در پي دارد!

اگر به ما گفتند هر وقت ياد اما حسين افتاديد بگوئيد: «يا ليتنا كنا معكم فافوز فوزا عظيما» ناظر به مراقبه هاي بعد از عاشوراست. ورود به حریم ولايت كار سختي است. هر كسي را راه نمي دهند. در اين حريم حساب كساني مثل ضحاك مشرقي كه براي همراهي با سيدالشهداء شرط مي گذارد؛ با حساب كساني مثل زهير و برير و حبيب جداست. آيا كساني كه وقتي امام حسين در شب عاشورا بيعت خويش را از آن ها برداشت و حوادث فردايش را بيان فرمود؛ اما آن ها پروانه وار گرد امام حسين ماندند و سوختند، شايسته تحسين و غبطه نيستند؟ وآيا كساني كه در ظهر عاشورا اسب خود را برداشتند و از متن بهشت و به متن جهنم رفتند مستحق لعن و نفرين نيستند؟ «لعن الله امه سمعت وايعتك و لم ينصرك»

نتيجه:

انساني كه قصد سلوك با ولي خدا را دارد، بايد بعد از عاشورا يك سال با خود تمرين كند و رياضت بكشد. يك سال هر روز با خود بگويد: «يا ليتنا كنا معكم فافوز فوزا عظيما». هر روز با خود محاسبه كند و جايگاه خود را در نسبت با سيد الشهداء كشف نماید. بايد هر روز در خانه ی خدا از محروميت ولي الله گريه كند. حتي برخي گفته اند كه نوعي از گريه بر عاشورا، گريه ی محروميت از نصرت ولي خداست. هر روز بر امام حسين گريه كند كه چرا دنيا مرا از شما جدا كرد و من به عاشورا نرسيدم. چرا كه «بل الانسان علي نفسه بصيره». انسان خود مي داند كه آيا آماده نصرت سيدالشهداء بوه است يا نه؟!

البته نكته ي قابل توجهي اين جاست كه تامل برانگيز است. انسان حتي مي تواند به گونه اي توبه كند كه فاصله او با عاشورا برداشته شود و به سيد الشهداء ملحق گردد. مثل «ابراهيم مجاب» از فرزندان امام موسي ابن جعفر كه ضريح مجزايي در حرم امام حسين دارد. داستان ابراهيم مجاب، داستان الحاق به عاشورا و سيدالشهداء درعين بعد زماني است. و يا كلام جابرابن عبدالله انصاري كه وقتي در اربعين به كربلا آمد به عطيه گفت: «ما در ثواب اين قوم شريك هستيم. از رسول خدا شنيدم كه فرمود: كسي كه قومي و عملشان را دوست بدارد، با آن ها محشور مي شود».

البته دوست داشتن تنها كافي نيست بلكه بايد اشك محروميت از نصرت سيدالشهداء مدام جاري شود كه نكند ظهر عاشورا فرار كنيم. نكند كه اصلا در اردوگاه ابن زياد باشيم. نكند در عاشورا دل ما پيش غصه ها و آرزوهاي خودمان باشد و ولي خدا را فراموش كنيم.

عاشورا همواره ما را به محاسبه و مراقبه مي خواند. از یک طرف براي كساني كه عاشورا را درك كرده اند مراقبه ی جديدي آغاز مي شود. فاصله حر با حبيب ابن مظاهر زياد است. بايد اين مسير را طي كرد تا به حبيب شدن رسید. از طرف دیگر، عده ي ديگري هم كه از عاشورا جا مانده اند و در عاشورايي كه گذشته است در قفس و زندان نفس خود محبوس شده اند، يك سال فرصت دارند تا براي رفع حجاب هاي ظلماني خود رياضت بكشند. بايد بر محروميت خود از نصرت ولي خدا گريه كنند.

اگر اين محاسبه ها و مراقبه ها در طول سال ادامه يابد، اميد آن است كه سال آينده به عاشورا ملحق شود و از فيض معيت با سيد الشهداء محروم نماند.

 

Add a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *